جدول جو
جدول جو

معنی ور بالا - جستجوی لغت در جدول جو

ور بالا
به سمت بالا، قسمت بالای زمین، کوه یا هر مکان دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم بالا
تصویر هم بالا
برابر، هم قد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شه بالا
تصویر شه بالا
شاه بالا، جوانی هم بالا و همسال داماد که شب عروسی دوش به دوش داماد حرکت می کند، ساق دوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرابالا
تصویر سرابالا
سربالا، مقابل سرازیر، آنچه رو به بلندی باشد، رو به بالا، مقابل سراشیب، راهی که رو به بلندی برود، همراه با بی اعتنایی، سرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرب بالا
تصویر چرب بالا
چرب قامت، خوش قد و قامت، خوش اندام
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
کنایه از خوش قامت. (آنندراج). خوش قدوقامت. (ناظم الاطباء). آنکه بالایش خوب بود. (شرفنامۀ منیری). موزون و مطبوع قامت. (شعوری). چرب قامت. خوش اندام. رجوع به چرب قامت شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
یکی از دهستانهای کوچک نه گانه بخش راین از شهرستان زاهدان. این دهستان در شمال خاوری خاش واقع و آب مشروب دهستان از قنات و چشمه تأمین می گردد. از 12 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3000 تن است و طایفۀ شهنوازی در آن ساکن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ)
ترشپالا. ابزاری فلزی و سوراخ سوراخ جهت پالایش پالوده و صاف کردن برنج پلاو و سایر چیزها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مقابل واژون. (آنندراج). فراز. مقابل سرازیر. سربالا:
ره تعریف بختش طی کنم چون
سرابالاست این ره تا بگردون.
میریحیی شیرازی (از آنندراج).
رجوع به سربالا شود
لغت نامه دهخدا
(سَرْوْ)
نام محبوب. (آنندراج). که بالای او در راستی و اعتدال همچون سرو است. سروقد. بلندقد. رشیق. نیکواندام:
سبکسار مردم نه والا بود
اگرچه گوی سروبالا بود.
فردوسی.
اگرچه گوی سروبالا بود
جوانی کند پیر کانا بود.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 491).
خوشا منزلا خرما جایگاها
که آنجاست آن سروبالا رفیقا.
منوچهری.
اگر تو سروبالایی ترا من دوست میدارم
که چون تو سروبالایی نمی بینم نمی بینم.
خاقانی.
از این سروبالایی کش خرامی زیبارویی. (سندبادنامه ص 212).
بپرسید از بتان سروبالا
که ای ماه بتان خورشید والا.
نظامی.
من بر آن بودم که ندهم دل به کس
سروبالا دلستانی میکند.
سعدی.
سروبالایی به صحرا میرود
رفتنش بین تا چه زیبا میرود.
سعدی.
قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد
هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی.
سعدی.
سروبالای من آنگه که درآید به سماع
چه محل جامۀ جان را که قبا نتوان کرد.
حافظ.
سروبالایی هوای کاج کرد
دین و دل از عاشقان تاراج کرد.
بقال قهوه رخی (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ وِ)
دهی از دهستان اردوغش بخش قدمگاه شهرستان نیشابور، واقع در 18هزارگزی شمال قدمگاه. این ده کوهستانی و معتدل است. آب آن از قنات و رودخانه است. محصول آن غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
ازبلوکات ولایت ملایر است عده قرای آن 68 است. (از فرهنگ جغرافیایی سیاسی و از جغرافیای غرب ایران ص 80)
لغت نامه دهخدا
(مَ غِ سَ / سِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان نائین. واقع در 16 هزارگزی شمال باختری نائین و 11 هزارگزی راه شوسۀ اردستان به نائین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان، در 35000گزی شمال کرمان، سر راه مالرو چترود به شهداد. سکنۀ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
به ارتفاع کوه، به بلندی کوه:
ببخشید چندانش از گونه گون
شده توده یک کوه بالافزون،
اسدی
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
دهی است از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 115 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم قد. (یادداشت مؤلف) :
کنیزی را که هم بالای او بود
به حسن و چابکی همتای اوبود.
نظامی.
چو قد ویس بت پیکرچنان شد
که هم بالای سرو بوستان شد...
فخرالدین اسعد.
در بار می در پای او از دیده هم بالای او
گر در جوار رای او دل صدر والا یافتی.
خاقانی.
، مناسب. جور. هم اندازه:
شهنشاهی که درع شرع هم بالای او باشد
قدردستی که فرق شرع نطع پای او باشد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُشْ)
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنوردبا 361 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
آخته قامت. بلندقامت. بلندقد:
یکی برزبالا بود زورمند
همه شیر گیرد بخم کمند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ)
دهی از دهستان گوده بخش بستک، شهرستان لار. واقع در چهل هزارگزی خاور بستک، گرمسیر ومالاریائی. دارای 549 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آن غلات و خرما و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است جزو دهستان کزاز بالا بخش سربند شهرستان اراک، واقع در شانزده هزارگزی شمال آستانه و هشت هزارگزی راه مالرو عمومی. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری. دارای 473 تن سکنه میباشدو از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات، بنشن، چغندرقند، انگور و قلمستان است. اهالی به کشاورزی و گله داری و قالیچه بافی گذران میکنند. راه مالرو دارد و از ازنا اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دو یا چند تن که اقامت آنان مساوی باشد هم قد: وکواعب اترابا و کنیزکان هم بالا هم آسا هم زاد، معادل برابر: اما چکنم که ایام مصابرت در درازی گویی از روز محشر زاده و اعوام مهارجت هم بالای ساق قیامت افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که بقد و بالا و سن و سال با کسی که داماد می شود برابر است و او را در قدیم مانند داماد می آراستند و با او خانه عروس می بردند ساق دوش. شخصی که بقد و بالا و سن و سال با کسی که داماد می شود برابر است و او را در قدیم مانند داماد می آراستند و با او خانه عروس می بردند ساق دوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرابالا
تصویر سرابالا
مقابل واژگون، فراز، سر بالا
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه رو به بالا باشد مقابل سرازیر، محلی که رو به بالا میرود سربالایی فراز مقابل سرازیر نشیب، افزون متجاوز... هفتاد هزار بالش سر بالا آمد که بر ممالک برات نوشتند یا جواب سر بالا. پاسخ طفره آمیز. یا سربالا جواب دادن، جواب سرسری و طفره آمیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو بالش
تصویر رو بالش
پارچه ای که روی بالش کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بالا
تصویر دو بالا
دو مقابل دو برابر مضاعف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزبالا
تصویر برزبالا
بلند قامت، بلند قد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر باله
تصویر بر باله
لاتینی تازی شده زر اوندک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه رو به بالا باشد مقابل سرازیر، محلی که رو به بالا میرود سربالایی فراز مقابل سرازیر نشیب، افزون متجاوز... هفتاد هزار بالش سر بالا آمد که بر ممالک برات نوشتند یا جواب سر بالا. پاسخ طفره آمیز. یا سربالا جواب دادن، جواب سرسری و طفره آمیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع کیاکلای شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان سه هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا و پایین کردن، گزگز کردن، نوعی احساس درد
فرهنگ گویش مازندرانی
آرواره ی بالایی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از هلی پشته ی شهرستان نور
فرهنگ گویش مازندرانی